مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در راه کوفه و شام
شبی که بر سر نی، ماه عـالـمآرا بود سـتم به حضرت آدم! چه آشکارا بود کدام خون جگر خورده در دل تاریخ به قدر زینب کـبری چنین شکـیبا بود تـمام آنچـه به آن شـکـل اتـفـاق افـتاد به چـشم زینب واقـعنگـر جـمـیلا بود همین کـنایه که تخـت یزید را لرزاند خـلاصۀ هـمۀ خـطـبههای شـیـوا بود به خون پاک شهیدان کـربلا، سوگـند در این مواجهه بیشک یزید رسوا بود نـهـال سـبـز و دم تـیـز تـیـشـۀ بـیـداد صدای دین مـحـمـد که واحـسیـنا بود لب فـرات، یل تـشـنهلب، ننـوشید آب که چشم خیمه، امیدش به دست سقّا بود گـنـاه سـرور آزادگـان در آن صحـرا به حاکمان ستم پیشه، گفتن «لا» بود به جای آب چرا تـیر؛ تیر زهـرآگـین به کام اصغر شیرخوارهاش گوارا بود؟ فرشتگـان همه گـریان، ظهر عاشورا زمین و دشت و دمن، اشک رود و دریا بود بدن بدن همه خونین و بیکفن، عریان بـه زیـر سُـم سـواران بیمـهـابـا بـود مصائبی که فـلک کرد قـسـمت زینب به چـشـم زیـنـبـیِ او، تـمـام زیـبا بود سری که دست یزیدش به خیزران میزد مگر نبود که رأس الحسین زهرا بود؟ غروب شام غریبان و آن خـرابۀ شام به ساحل دل زینب، چقدر غـوغا بود زبــان قـافـلـهسـالار نـیـنــوا در شــام بـرنـدهتـر ز لـب تـیـغ تـیـز اعـدا بود |